دنیایــــ مــــــــــن رویــــــــایــــــ تــــــو


هدف این سایت رضایت همه کاربران است

nadia

 

فاصله نزدیکه اما ، دل تو از من چه دور دور

دنیا انگار ، بی تو واسه من صوتو کور

شهر شلوغ  اما همه بی صدا

 در دل دارند عشقی ای خدا

ارتباطها کور کور در شک و تردید

دیروز با کی بود ، فریاد میزند امید

در پستوی کوچه ها گم میشود نگاه

اینک سلامی دور با پیامی کوتاه

زنگار زده این دلم در شهری  پُر از دود

عشق ناب کجا بود در این حوالیه دور

عادت شده برای ما عشقهای کور کور

طرح اندام قشنگت خوابو از چشم های من ربود

رسید وقط دیدار در صبحی پوراز نور

آفتاب آن روز پشت عینک دودی بود

چشمانت انگار حرفی تازه داشت

لبهایت طعم گلایه داشت

چراغ سبز شود عشقها پوچه پوچ

مردی در ایستگاه آسوده نشسته بود

اشک در چشمانم  ، حلقه زد ناگاه

دل بیچاره ام ، زجه زد ای وا

صدای دوری زم زمه میکرد با من

عشقی نبود میانه او و من

دستانم دوباره سرد  سرد شوده بود

بوقهای ماشین با من هم درد شده بود

چشمم افتاد به آسمان خراشها

به دیوارها سنگ فرشها

باور شده است میان مردم

بوی عشق نیست ای گل گندم

این روزها سخت است عاشق بودن

میانه عده ای گرگ ، بره بودن

داستان من رسید به شور بختی

دنیا پوراز غم هزار بد بختی

حال مانده ام با این همه سوال

جواب بدهم  دوباره به گوشی موبایل

بوق ممتعد ، الو سلام رسید وقت دیدار

دوباره صحبت، از عشق روخ داد

                                                                        

| äÙÑ ÈÏåíÏ

     

 

عاقبت رفتی از کنارم

من موندم با این آشفته حالم

چیزی از من نمونده جوز دل نوشته های که دارم

یادم واسه آخرین نگات ،واسه آخرین صدات

گریه فرصت نمی داد ، گریه فرصت نمی داد

یه بغض بود تو گلوم که بی امان منو میکشت

یه دل تو سینه داشتم که اونم از غصه پژمرد

از اون سالها،  که خیلی وقته گذشته

صداتو که میشنوم دلم میگیره ، این بازیه سرنوشته

اما حالا بعد چند سال اومدی

تا بهت گفتم سلام ، از کنارم چه ساده گذشتی

دلمو راستی ،راستی شکستی

یا دته وقتی گریه میکردی اون من  بودم که اشکات رو پاک میکردم

وقتی شبها خوابت نمیبورد  اون من بودم که با دستام نوازشت میکردم

این من بودم که سالها تو فکرت بودم

خیلی سعی کردم که باور کنم که دیگه رفتی

اما با خاطرات تو زندگی کردم ، اونم تنهای تنها

بازم از خودم میگذرم تو این روزا...

باشه ، باشه بورو جونم

برو پی عشقت مهربونم

من همینجا میونه خاطرها،غرغه تماشاتم میخونم

لالا لالا دیگه بسه غم دنیا

من همونم دختر دریا ، همون عاشق   ،همون نادیا

دیگه پچ پچو نجوا واسه چی

دیگه این همه نازو اداها واسه چی

من شکستم جونه جونم تو بمون نامهربونم

جشن شادیتونو خودم میگیرم

میرم توی یه گوشیه دنیا سر روزانوم میزارم تا دوباره جون بگیرم

 باید از نو بسازم ،  با این دل خاطره بازم

من دیگه مجبورم برم ، و دلمو با خاطرات تو تنها بزارم

اما اینو همیشه بدون ، همیشه بدون ، من تورو خیلی دوست داشتم

من خیلی عاشقت بودم ، خداحافظ خاطرها

خداحافظ  دل تنها، دل بی کس

خداحافظ غم بی حد ، غم یک درد

                                         

| äÙÑ ÈÏåíÏ
بعضی از آدمها را نمی شود داشت،
فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت!
بعضی آدمها اصلا برای این نیستند که مال تو باشند 
یا تو برای آنها!
اصلا به آخرش فکر نمی کنی،آنها برای اینند که دوستشان بداری
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق یک جور خاصی دوست داشتن
که اصلا کم نیست.....
این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستند هم تا ابد در کنج دلت تا ابد یک جور خاص
دوست داشته خواهند شد....
 
دست نوشته
| äÙÑ ÈÏåíÏ

دلنوشته

او

بر نخواهد گشت

به خواب ها بگویید
بی خیال شوند...

| äÙÑ ÈÏåíÏ

دلم گرفته

وقتی دلت گرفته باشه …

تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند …

باز هم دل تو بارانیست …

خیس تراز دریا خراب تر از امواج .

| äÙÑ ÈÏåíÏ

دست های تو
تمام دنیای من است
و من همین حالا
تمام دنیا را توی دست هایم دارم
من دیگر هرگز
دلتنگ اشک هایم نخواهم شد
تو مثل باد
تمام قاصدک هایم را
که به شاخه درخت گیر کرده بود
رها کردی …

 

 

عاشقانه ، دلنوشته

 

| äÙÑ ÈÏåíÏ

خودم و خـــــدایم را دوست دارم
از روزی که دریافته
ام
جز خودم و خـــــدایم کسی را ندارم
که
دلداریم بدهد
برایم آواز
بخواند
و با همه ی بدیهایم
ترکم نکند .
از
وقتی خودمــــــان
را دوست دارم
دیگر
تنها
نیستم...

| äÙÑ ÈÏåíÏ

تنهایی تاوان همه "نه"هایی است که نگفتم تادل

کسی نشکند...

همه "محبت هایی"که زیادی هدر دادم تادلی به دست

آورم...

همه"دوستت دارم های"آبکی که جدی گرفتم...

همه"سادگی"که دراین دنیای هزارچهره خرج کردم

"تنهایی"تاوان همه "خوشبینی هایی"است که به

دنیا و آدم های این روزها داشتم...

| äÙÑ ÈÏåíÏ
تصویر سیاه از حس گمشده من در انتهای خطی کشیده شده از ردپای ذغالی نیم سوخته بر تن دیوار کوچه رسوایی من .

زخمی به جا مانده از آرزوهایت بر تن نحیف و صورت افسرده ات ، این چنین است عاقبت یک احساس پوچ .

| äÙÑ ÈÏåíÏ

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

| äÙÑ ÈÏåíÏ